سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند با دل و فکرش می نگرد . نادان با چشم و دیده اش می بیند . [امام علی علیه السلام]   بازدید امروز: 0  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 3631
 
خاطرات
 
غم و شادی
نویسنده: مسعود شفیعی(شنبه 86/5/27 ساعت 9:2 صبح)

شادیهای شما همان غمهای شماست که نقابش را برداشته است.
             و چاهی که خنده‌هایتان از آن می‌جوشد،
                         همان است که از اشکهایتان پرشده‌است.
                                               و چگونه جز این تواند بود؟
            هرچه غم ژرفتر وجود شما را می‌کاود،
                   گنجایشی فراختر برای شادی خواهید داشت.


 

آیا سبوی شرابتان همان سوخته جانی نیست که،
                                        از کوره کوزه‌گران بیرون آمده است؟
     و آیا آن عود که آهنگش جان شما را می‌نوازد،
              همان چوبی نیست که دلش را با تیغ تیز تهی کرده‌اند؟


 

وقتی شاد و خرم هستی به ژرفای قلبت نظر کن،
                       تا ببینی که این قلب،
               همان است که تو را غمگین کرده بود.
                     و هنگامی که غم بر تو چیره شده است،
         باز در قلب خود نگاه کن تا ببینی که،
             براستی در فراق آنچه قلبت را از شادی پرکرده بود،
                                              گریه می‌کنی.


 

بعضی گویند شادی از غم عظیمتر است.
          بعضی گویند چنین نیست،
                   بلکه غم بر شادی چیرگی دارد.


 

اما من با تو می‌گویم که غم و شادی از هم جدایی ناپذیرند.
                     آنها با هم نزد تو می‌آیند
         و هنگامی که یکی از آن دو در کنارت نشسته است،
                 بیادآر که آن دیگری نیز در بستر تو به خواب رفته است.


 

و همانا که تو چون دو کفه ترازو میان شادی و غم آویخته‌ای.
            و تنها هنگامی که به کلی تهی باشی،
                       دو کفه در حال توازن کنار هم خواهند بود.
           اما وقتی که خزانه‌دار هستی،
                     تو را برمی‌دارد تا زر و نقره خویش را بسنجد،
در آن هنگام بناچار دو کفه غم و شادی تو بالا و پایین می‌رود



نظرات دیگران ( )

مینویسم با سکوتم
نویسنده: مسعود شفیعی(شنبه 86/5/27 ساعت 8:59 صبح)

مینویسم با سکوتم مثل رویا مثل یه خواب


 

خطی از دلتنگی خویش ، نامه ای نوشته برآب


 

از غروب و غربت من از یه راه دور و دشوار


 

برسه به دست طفلی که نشسته کنج دیوار


 

پشت دیوار سکوتم جاده های جستجوهام


 

جایی که شکسته میشد قلکای آرزوهام


 

توی کوچه باغ لبخند کوچه گریه و بازی


 

شب آرزو شمردن خنده های بی نیازی


 

مینویسم تا بدونی من به دنبالت دویدم


رفتم و رفتم ورفتم اما هیچ وقت نرسیدم


 

تو همون گل سپیدی که یه شب باد با خودش برد


 

همون تفسیر نجیبی که توی ایینه پژمرد


 

کاش میشد مثل تو باشم ساکت و صبور وساده


 

با تو هستم ای خود من ای دل همیشه عاشق


 

بی تومن مثل یه نامه به خط آخر رسیدم

 

اما حتی توی خوابم یه نفس تورو ندیدم


 

سلام همسفر/ تا حالا دلت خواسته بشینی برای

 خودت بنویسی و دردودل کنی؟

 

تا حالا شده دلت برای خودت تنگ بشه ؟

برای اون پاکی و صداقت و نجابتی که هر روز

 

 

 داری ازش فاصله میگیری؟

 

تا حالا شده وقتی همدم و دوستی نداری که


سراغتو بگیره ؛ خودت بشینی یه نامه برای خودت بنویسی.

 

اگه لطف کنید نظرتون رو بگید و


 تجربه هاتونو در اختیارم بزارید ممنون میشم.


 



نظرات دیگران ( )

مینویسم با سکوتم
نویسنده: مسعود شفیعی(شنبه 86/5/27 ساعت 8:57 صبح)

مینویسم با سکوتم مثل رویا مثل یه خواب


 

خطی از دلتنگی خویش ، نامه ای نوشته برآب


 

از غروب و غربت من از یه راه دور و دشوار


 

برسه به دست طفلی که نشسته کنج دیوار


 

پشت دیوار سکوتم جاده های جستجوهام


 

جایی که شکسته میشد قلکای آرزوهام


 

توی کوچه باغ لبخند کوچه گریه و بازی


 

شب آرزو شمردن خنده های بی نیازی


 

مینویسم تا بدونی من به دنبالت دویدم


رفتم و رفتم ورفتم اما هیچ وقت نرسیدم


 

تو همون گل سپیدی که یه شب باد با خودش برد


 

همون تفسیر نجیبی که توی ایینه پژمرد


 

کاش میشد مثل تو باشم ساکت و صبور وساده


 

با تو هستم ای خود من ای دل همیشه عاشق


 

بی تومن مثل یه نامه به خط آخر رسیدم

 

اما حتی توی خوابم یه نفس تورو ندیدم


 

سلام همسفر/ تا حالا دلت خواسته بشینی برای

 خودت بنویسی و دردودل کنی؟

 

تا حالا شده دلت برای خودت تنگ بشه ؟

برای اون پاکی و صداقت و نجابتی که هر روز

 

 

 داری ازش فاصله میگیری؟

 

تا حالا شده وقتی همدم و دوستی نداری که


سراغتو بگیره ؛ خودت بشینی یه نامه برای خودت بنویسی.

 

اگه لطف کنید نظرتون رو بگید و


 تجربه هاتونو در اختیارم بزارید ممنون میشم.


 



نظرات دیگران ( )

ایمانم کجاست؟؟؟؟
نویسنده: مسعود شفیعی(شنبه 86/5/27 ساعت 8:53 صبح)

ایمانم کجاست؟؟؟؟


 


دوسه روزیست که ایمان مرا دزدیدند


سفره باز است ولی نان مرا دزدیدند

جرمم ابن بود که هی تکیه به باران دادم


بی سبب نیست که از چشم خودم افتادم

خودم از پنجره دیدم که مرا می بردند


خوره ها روح مرا چنگ زنان می خوردند

شاخه ای نور بدستم بده تا سیر شوم


پر نمانده ست که من نیز زمین گیر


 


 


پرنماندست که من نیز زمین گیر شوم!!!


پر نماندست که من نیز زمین گیر شوم؟؟؟




نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بنویسید ...
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
تابستان 1386
بهار 1386

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
خاطرات
مسعود شفیعی

|| لوگوی وبلاگ من ||
خاطرات

|| اوقات شرعی ||