مینویسم با سکوتم مثل رویا مثل یه خواب
خطی از دلتنگی خویش ، نامه ای نوشته برآب
از غروب و غربت من از یه راه دور و دشوار
برسه به دست طفلی که نشسته کنج دیوار
پشت دیوار سکوتم جاده های جستجوهام
جایی که شکسته میشد قلکای آرزوهام
توی کوچه باغ لبخند کوچه گریه و بازی
شب آرزو شمردن خنده های بی نیازی
مینویسم تا بدونی من به دنبالت دویدم
رفتم و رفتم ورفتم اما هیچ وقت نرسیدم
تو همون گل سپیدی که یه شب باد با خودش برد
همون تفسیر نجیبی که توی ایینه پژمرد
کاش میشد مثل تو باشم ساکت و صبور وساده
با تو هستم ای خود من ای دل همیشه عاشق
بی تومن مثل یه نامه به خط آخر رسیدم
اما حتی توی خوابم یه نفس تورو ندیدم
سلام همسفر/ تا حالا دلت خواسته بشینی برای
خودت بنویسی و دردودل کنی؟
تا حالا شده دلت برای خودت تنگ بشه ؟
برای اون پاکی و صداقت و نجابتی که هر روز
داری ازش فاصله میگیری؟
تا حالا شده وقتی همدم و دوستی نداری که
سراغتو بگیره ؛ خودت بشینی یه نامه برای خودت بنویسی.
اگه لطف کنید نظرتون رو بگید و
تجربه هاتونو در اختیارم بزارید ممنون میشم.